معنی ابانت، فاش

حل جدول

ابانت ، فاش

آشکار کردن


ابانت، فاش

آشکار کردن


فاش

آشکار شده

برملا

لغت نامه دهخدا

ابانت

ابانت. [اِ ن َ] (ع اِ) ابانه. دارودسته. ایل و اُبَه.

ابانت. [اِ ن َ] (ع مص) اِبانه. پیدا کردن. آشکار کردن. روشن کردن. هویدا کردن. || آشکار گفتن. || پیدا شدن. آشکار شدن. هویدا شدن. || پیدائی. ظهور. روشنی. هویدائی. آشکاری. بداهت. || جدا کردن. || بشوی دادن دختر را.


فاش

فاش. (از ع، ص) آشکارا و ظاهر. (آنندراج) (غیاث). مخفف فاشی، اسم فاعل از ریشه ٔ فشو است که لام الفعل آن در حالت نکره حذف میشود، و در زبان فارسی از دیرباز این کلمه و کلمه ٔ صاف بجای فاشی و صافی بکار میرفته است. مؤنث فاش، فاشیه است. رجوع به اقرب الموارد شود:
همین است فرجام و آغاز ما
سخن گفتن فاش و هم راز ما.
فردوسی.
گفت، لیکن فاش گردد از سماع
کل ّ سِرّ جاوز الاثنین شاع.
مولوی.
اگر مشک خالص نداری مگوی
وگر هست خود فاش گردد به بوی.
سعدی (بوستان).
فاش میگویم و از گفته ٔ خود دلشادم
بنده ٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم.
حافظ.
|| مشهور. معروف. (یادداشت بخط مؤلف):
فاش شد نام من به گیتی فاش
من نترسم ز جنگ وز پرخاش.
طاهر فضل.
به نطق است و عقل آدمیزاده فاش
چو طوطی سخنگوی و نادان مباش.
سعدی (بوستان).
|| همگانی و عمومی. آنچه همگان مرتکب شوند:
جهل و بیباکی شده فاش و حلال
دانش و آزادگی گشته حرام.
ناصرخسرو.

فاش. (ص) پراگنده. مبدل پاش است. (آنندراج). صاحب صحاح الفرس کلمه را فارسی دانسته و چنین مینویسد: پراکنده شده و آشکاره شده باشد. (یادداشت بخط مؤلف):
چو در کابل این داستان فاش گشت
سر مرزبان پر ز پرخاش گشت.
فردوسی.
این حدیث به نیشابور فاش شد. (تاریخ بیهقی).

فاش. (اِخ) رودی است در ایالت کرمان که اراضی ناحیه ٔ جبال بارز را مشروب میکند.

فرهنگ معین

ابانت

(مص م.) آشکار کردن، واضح ساختن، (مص ل.) پیدا شدن، ظهور. [خوانش: (اِ نَ) [ع. ابانه] = ابانه: ]

فرهنگ فارسی هوشیار

ابانت

پیداکردن، آشکار کردن


فاش

آشکارا و ظاهر

فرهنگ عمید

ابانت

آشکار کردن، واضح ساختن، هویدا ساختن،
جدا کردن،
پیدا شدن، آشکار شدن،


فاش

آشکارا،
(صفت) آشکار: گناه کردن پنهان بِه از عبادت فاش / اگر خدای‌پرستی هوا‌پرست مباش (سعدی۲: ۴۶۳)،
* فاش شدن: (مصدر لازم)
آشکار شدن،
شایع شدن
* فاش گردیدن: (مصدر لازم) = * فاش شدن: چرا گوید آن چیز در خفیه مرد / که گر فاش گردد شود روی‌زرد (سعدی۱: ۱۵۴)،
* فاش کردن: (مصدر متعدی) آشکار کردن: مکن عیب خلق ای خردمند فاش / به عیب خود از خلق مشغول باش (سعدی۱: ۱۵۶)،
* فاش ساختن: (مصدر متعدی) = * فاش کردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

فاش

آشکار، آشکارا، ابراز، افشا، برملا، جلوه‌گر، ذایع، رسوا، ظاهر، عالم‌گیر، علنی، عیان، لو، مشخص، مشهود، معلوم، نمودار، واضح، هویدا،
(متضاد) مخفی، ناآشکار، نهان

معادل ابجد

ابانت، فاش

835

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری